دامنه موضوعات و عناوین مصاحبههای تاریخ شفاهی بسیار گسترده است و شامل هر چیزی میشود، از معروفترین وقایع تاریخی گرفته تا خصوصیترین جزئیات زندگی راوی. البته نکتهای که به لحاظ تحلیلی اهمیت دارد شیوه شکل دادن راویان به روایتها و نحوه انتخاب و چینش اجزاء مطالبی است که بیان میکنند. مصاحبهها غالباً روایتهای مبتنی بر نقشه و پیرنگ هستند به طوری که میبینیم راوی/قهرمان داستان بر موانع چیره میشود، بر مشکلات فائق میآید، از پلکان ترقی در اجتماع بالا میرود یا به رضایت درونی میرسد. البته استثنائاتی هم وجود دارند، اما این عرف که شاخصه بخش اعظم ادبیات غربی است، از گرایشهای یک فرهنگ فردگرا، هدفمحور، موفقیتخواه و حقبهجانب و زیربنای مفروضاتی حکایت میکند که مردم برای درک و فهم تجاربشان بدان متکی هستند. همچنین شاید منعکس کننده تمایلات خودمحورانه و تشجیعکننده مصاحبه باشد یعنی فضایی که یک مصاحبهگر مؤدب و تحسینبرانگیز از شخص دیگری میخواهد تا درباره زندگی خود سخن بگوید. در اینجا مقایسه چنین مصاحبههایی با مصاحبههای راویانی در بیرون از جریان اصلی فرهنگ غربی میتواند آموزنده باشد. مردمشناسی به نام جولی کروکشانک در مصاحبه با زنان سرخپوست منطقه یوکان کانادا متوجه شد که آنان سؤالات او درباره موضوعات متداول تاریخی مانند تأثیر هجوم جویندگان طلا به منطقه کلوندایک یا احداث بزرگراه آلاسکا را با داستانهایی فوقالعاده استعاری و سنتی پاسخ میدهند و قسم میخورند که اینها ماجراهای زندگی خودشان است. لذا عبور از تفاوتهای فرهنگی و توافق درباره آنچه که تاریخچه یک زندگی را میساخت به چالش سختی برای خانم کروکشانک تبدیل شده بود.
راویان معمولاً تجربیاتی را که من نام «داستانهای تمثالگونه» را بر آنها میگذارم در میان روایتهای خود میگنجانند. اینها روایتهای ملموس و خاصی هستند که راوی از نظر خودش آنها را مهم تلقی مینماید و غالباً نیز در قالب وقایعی منحصربهفرد و مقدس معرفی و با احساسات و عواطف شدیدی بیان میکند. از این رو مثلاً داستان زیر را یکی از زنان از دوران کودکیاش تعریف کرد تا نشان بدهد که ازخودگذشتگی و خیرخواهی برای او تا چه اندازه ارزشمند است:
«یه ماجرا هم از مادربزرگم بگم که عادت نداشت احساسش رو راحت نشون بده، اما یه روز شنید که خونوادهای که سه تا دختر داشتن حسابی توی تنگنا زندگی میکنن. دخترای اون خونواده همسن و سال دخترای خودش بودن. مادربزرگم تازه سه تا لباس قشنگ برای سه تا دخترای خودش دوخته بود. میدونین که اونوقتا دوختن لباس چقدر آدم رو خسته میکرد… حالا فکر میکنین مادربزرگم چیکار کرد؟ لباسای کهنه دختراش رو به اون خونواده داد؟ نخیر. همون لباسای نویی رو که با هزار مشقت دوخته بود داد به دخترای اون خونوادة تنگدست. من که هر موقع این خاطره به یادم میاد چشمام پر از اشک میشه.»
یک کارشناس فرهنگ عامیانه به نام باربارا آلن معتقد است که عنصر داستانگونة تاریخ شفاهی از ماهیت اجتماعی مصاحبه حکایت میکند زیرا این عناصر در انتقال معنا به دیگران غالباً یک آگاهی جمعی نسبت به مسئله یا واقعه مهم به وجود میآورند. آلن با بهکارگیری این مفهوم در تعدادی از مصاحبههایی که با اهالی مناطق کوهستانی میانه انجام داده بود موفق به شناسایی داستانهایی از چند مقوله مشخص شد. مقولههایی مانند نحوه مهاجرت مردم به غرب، مشکلاتشان با وضعیت زمین و آب و هوای منطقه، «استقامتی» که برای ادامه بقای خود نیاز داشتند همگی بر این امر دلالت میکنند که چنین مضامینی در شعور جمعی بخش وسیعی از انسانهای منطقه رسوب کرده است. مسئله این نیست که داستان روایتشده اساساً مبنای حقیقی داشته باشد یا نداشته باشد؛ حقیقت چنین ماجراهایی یک حقیقت تفسیری است، یعنی معنای آن و اینکه مظهر چه چیزی میباشند برای ما مهم است.
چیزی که گفته نمیشود به اندازه چیزی که گفته میشود اهمیت دارد، یعنی نکته یا مطلبی که راوی بد تعبیر مینماید، آن را نادیده میگیرد یا از بیانش طفره میرود. سکوت بر معانی متعددی دلالت دارد مانند یک سوءتفاهم ساده؛ ناراحتی از یک موضوع دشوار یا حساسیتبرانگیز؛ عدم اعتماد به مصاحبهگر؛ یا قطع ارتباط معرفتیِ مصاحبهگر و راوی. با دختر مهاجری درباره زندگیاش در اواسط قرن بیستم در شهر بالتیمور مصاحبه میکردم. از او پرسیدم که آیا بعد از ازدواجش به شغلی بیرون از خانه هم مشغول بوده است. پاسخ منفی داد و به بحثی درباره زندگی زناشوییاش وارد شد. اما کمی بعد در همین مصاحبه تصادفاً به زبان آورد که چند سال بعد از ازدواجش شبها به رستورانی میرفته و کار پیشخدمتی را انجام میداده است. وقتی از او علت این تناقض در روایتش را جویا شدم، گفت که هیچ وقت به این قضیه نیندیشیده بود که پیشخدمتی در رستوران دوستش عملاً «شغل» به حساب آید چون هلن صاحب رستوران، دوست و همسایهاش بود و او نیز «کمک میکرد تا باری از دوشش برداشته شود».
سکوت همچنین معانی فرهنگی گستردهای میتواند داشته باشد. لوئیزا پاسرینی، مورخ ایتالیایی، دریافته بود که اعضای طبقه کارگری شهر تورین غالباً از فاشیسم که حکومتی سرکوبگر تشکیل داده و بر زندگی این مردم به هر حال تأثیرات عمیقی گذاشته بود، سخنی نمیگویند. وی تاریخچه زندگی عدهای از این مردم را ضبط نموده بود. حتی وقتی که مستقیماً از آنان میپرسید، از مراحل ظهور فاشیسم در دهه 1920 سریع عبور کرده و مستقیماً به افول آن در جنگ دوم جهانی میپریدند و از هر گونه بحثی درباره سالهای سلطة سیاسی فاشیسم پرهیز میکردند. پاسرینی از یک سو چنین سکوت یا اجتنابی را شاهدی بر یک «زخم کهنه، فنا شدن ناگهانی و دردناک چندین سال از زندگی انسان، دملی چرکین در تجربه روزمره» بخش وسیعی از مردم و از سوی دیگر، اشتغالات مردم به فراز و فرودهای زندگی عادی خود-یعنی «شغل، ازدواج، فرزندان»- حتی در دشوارترین و پریشانترین شرایط زمانه تعبیر مینماید.