محمدحسن ملکمدنی در یکی از روستاهای میبد یزد به نام شورُک به دنیا آمده و دوران کودکیاش را همانجا سپری کرده است. فعالیت کاری و اداری وی از جهاد سازندگی میبد شروع شده و یکیدو ماه هم در دادگاه انقلاب فعالیت کرده است. روزهای اول انقلاب، برای خدمت سربازی به اصفهان آمده و نمایندۀ آقای طاهری در مرکز توپخانۀ اصفهان بوده است. مدتی نیز به گنبدکاووس رفته و انجام برخی فعالیتهای عمرانی و راهاندازی مزارع رهاشده را بر عهده داشته است. آقای خاتمی که نمایندۀ امام در روزنامه کیهان بوده، وی را برای معاونت دعوت کرده است. کیهان مؤسسهای بزرگ و دارای امکانات وسیع بوده؛ اما در زمان حضور ملکمدنی در آنجا، وضعیت مالی بدی داشته است. او دربارۀ این دوره و دورههای بعد تا زمانی که سرانجام شهردار میشود میگوید: «در کیهان که بودم، مدتی با کمک خود بچهها ترازهای مالی را روبهراه کردیم. یکی از دستاوردهای آن زمان هم کیهان فرهنگی است. بعد از کیهان، در سال 62 از سوی نمایندههای اصفهان و یکی دو تن از دوستان به شهرداری اصفهان فراخوانده شدم. به اصفهان آمدم و برای اولین بار استاندار را دیدم. خدمتشان عرض کردم من سابقهای دارم و اگر به توافق رسیدیم، من در حوزۀ عملکرد خودم پاسخگو هستم، ولی دربارۀ گذشته خودم یک کلمه هم جواب نخواهم داد. من هیچ تجربه و دانشی هم از شهردار بودن نداشتم. ولی قرعه به نام من درآمد. سیستم اداری گفت شما باید درخواست بنویسید. گفتم از من دعوت شده است و من درخواستی ندارم. یک حکم سرپرستی برای شهرداری اصفهان نوشتند. وقتی خدمت استاندار رسیدم، گفتم این تلقی موقت بودن از اولِ راه مشکل دارد. ایشان هم پذیرفتند و دستور دادند که حکم عوض شد و این بود که من شهردار اصفهان شدم.»
1
شهرداری اصفهان در اذهان عمومی مردم چه جایگاهی دارد؟ رابطۀ شهرداری با شهروندان چگونه است؟
من که آمدم بودجۀ شهرداری اصفهان حدود 120 میلیون تومان بود. شهرداری بضاعت بسیار کمی داشت که درخور شهر اصفهان نبود و بهلحاظ ماشینآلات، ساختار، تجهیزات، پتانسیل مالی، داشتن ملک و زمین و سرمایه بسیار ضعیف بود. من بنا داشتم با همین کسانی که هستند کار کنم، نه اینکه یک اتوبوس آدم بیاورم و بگویم من با اینها کار میکنم. رفتیم سراغ ماشینآلات و دیدیم سازمان موتوری دربوداغان است. گویی بهجای یک محیط فنی و مهندسی، اوراقی بود. دستور دادم ماشینهایی را که در سازمان موتوری تا ده روز دیگر آماده میشود نگه دارید و بقیه را رد کنید برود تا ببینیم چه خبر است. بهانهها زیاد بود، ولی مقاومت کردم. شرکت صفه را درست کردیم که بهعنوان یک دستگاه اقتصادی کار کند و شهرداریهای مناطق از این شرکت سرویس بگیرند و پولش را هم بدهند. اگر هم قیمت منصفانه نبود، مناطق از هر شرکت دیگری که خواستند خدمات بگیرند. این شرکت آماده شد و ماشینآلات به شهر آمد. کارخانۀ آسفالت هم قبل از من خریداری شده بود، ولی راهاندازی و بهرهبرداریاش در زمان بنده صورت گرفت. با این کار، شهر جنبوجوش پیدا کرد و آسفالت و تمیزکاری و بردن نخالهها انجام میشد.
مشکلات کم نبود: شهرداری زمین نداشت و نمیتوانست طرحهایش را اجرا کند؛ با انبوهی از ساختوسازهای غیرمجاز روبهرو بودیم؛ زمینهای کشاورزی را میفروختند و ما با جماعتی طرف بودیم که میخواستند خلاف بسازند. این اتفاقات میافتاد و شهرداری بهنوعی در تقابل با مردم بود. راهحل پیدا کردیم که اگر زمینی قابلیت تفکیک دارد، به واحد شهرسازی خودمان بدهیم که آن را آبرومندانه و با ضوابط علمی تبدیل به پلاک کند و محله بهصورت قانونی ساخته شود. با مالک هم توافق میکردیم که درصدی به او بدهیم و درصدی هم خودمان بگیریم. اول برای لامپ درخواست داده بودند، اما بعد گفته بودند روشنایی پارکها اولویت نیست. با این همه رویکرد ما این بود که بهسرعت همۀ پارکها روشن شود؛ فوارهها درست شود؛ گلکاریها انجام شود و شهر روحیه پیدا کند. خیلی طول نکشید و شهرداری وجهۀ خوبی در افکار عمومی پیدا کرد و ما از این امر بهره بردیم. شوراها وجود نداشت، ولی توصیۀ من به همۀ شهرداران مناطق این بود که در محلها افراد ریشسفیدی را که به عمران و آبادانی علاقهمندند جذب شهرداری کنید و با آنها گفتوگو کنید و مسائل و مشکلاتشان را ببینید. درِ شهرداری را باز بگذارید؛ چون اینجا متعلق به مردم است. ما جدا از مردم نیستیم،ما خدمتگزار مردم هستیم.
2
این روحیه کمکم تقویت شد و ما از آن بهره بردیم. توسعۀ پارکها، اجرای طرحها و تمیزی شهر از نتایج همین روحیه بود. شهر طوری بود که روزی خودم کمپرسیای را که کنار پل فردوسی نخاله خالی میکرد گرفتم. هرجا میرسیدند نخاله خالی میکردند. ورودیهای شهر همه تمیز و پاکسازی شد. خلاف قانون هم عمل میکردیم، ولی چارهای نبود. ماشینها را فک پلاک میکردیم و میبردیم پارکینگ شهرداری. بعد فرد باید یک هفته در شهرداری رایگان کار میکرد تا بفهمد کجا چه خبر است. حرفمان هم این بود که ما نمیتوانیم تبلیغ کنیم، ولی وقتی با چند نفر اینگونه برخورد کنیم بقیه هم میفهمند و دیگر خلاف نمیکنند. این شد که نخالهها جمعآوری شد. رویکردمان به سمت ورزش و پارک بود؛ فضاهایی که مردم بتوانند استفاده کنند. ادارۀ پارکها تنها دو وانت داشت و با این بضاعت چگونه میخواست به شهر اصفهان سرویس دهد؟ شهر را به جنبوجوش انداختیم. برخی چیزها را به خارج سفارش دادیم؛ ولی چون امکانپذیر نبود، با ارتباطاتی که با رفقا و سفارتخانهها داشتیم، موضوع را حل میکردیم. اینترنت و تلفن و کامپیوتر نبود. ارتباط نداشتیم و شروع به تجهیز کردیم. بعد از آن، ملکهایی در دست شهرداری قرار گرفت. زینبیه محلۀ دربوداغانی بود. از آنجا بازدید کردم و گفتم اراضی زیادی اینجاست و باید یک پارک در اینجا بسازیم و پارک لاله را شروع کردیم. این موضوع مطرح بود که شاید در آن منطقه گلها را بکنند؛ ولی وقتی پارک به بهرهبرداری رسید، هیچ فرقی با بقیۀ مناطق اصفهان نداشت و مردم شدیداً فرهنگ پارک و نگهداری از فضای سبز را داشتند. پارک باقوشخانه و باغ گلمحمدی درست شد. هستۀ تئاتر عروسکی را در اصفهان تشکیل دادیم و شهرداری اسپانسر نمایشها شد. اینها رویکرد ما بود و مردم با ما همراه شدند. کنار رودخانه وضعیت بدی داشت. خیابان مشتاق محل سنگبریها بود و نابهسامان بود. تمام اینها را ساماندهی کردیم. سیاست من این بود که به افراد یک مأموریت ویژه دهم؛ مثلاً یک نفر مأمور آزادسازی رودخانه بود و پارکهای اطراف هم تکهتکه و یکی پس از دیگری درست میشد. سیاستمان در ارتباط با مردم این بود که اگر کسی پایش را در شهرداری میگذارد، ناراضی بیرون نرود. سعی میکردیم فردی که امروز برای پروانه یا پایان کار مراجعه میکند تا بعدازظهر آنچه میخواهد دستش باشد و برود. مبحث زیبایی شهری در اصفهان شروع شده بود و در شهرداری مناطق، اربابرجوعان هرکدام یک پیامرسان بودند. معاملاتی هم شکل میگرفت؛ مثلاً زمینی بود که برای درمانگاه شهرداری خریداری کردیم. شهرداری کارگران زیادی داشت که بعضیشان نمیدانستند آزمایش خون چیست و انواع و اقسام گرفتاریها و بیماری پنهان داشتند. گفتیم اینها در درمانگاه چکاپ شوند. بخش دندانپزشکی را هم راه انداختیم. آن موقع ما 3 هزار نفر پرسنل داشتیم. فکر کردم با اضافه کردن حقوق، مشکلی حل نمیشود؛ ولی با کاهش هزینهها در واقع درآمد آنها افزایش مییافت. فکر کردیم که میتوانیم چه تأثیری در خانوادۀ این کارگرها بگذاریم. دیدگاهم این بود که اگر یکی از بچههای این خانوادهها درسخوان شود و به جایی برسد، دست بقیۀ خانواده را هم میگیرد. طرح تشویقی برای درس خواندن اجرا کردیم و این طرح برای اولین بار در اصفهان پیاده شد. بعد به شهرهای دیگر هم تسری پیدا کرد که اگر بچهها شاگرد اول یا دوم یا سوم شوند کمکهزینه میگیرند. این کار در خانوادهها خیلی تأثیر گذاشت. من ادعا میکنم در مجموعۀ شهرداری دیگر کسی بیخانه نبود و به طرق مختلف آنها را خانهدار میکردیم. حتی در بیرون از شهرداری هم سرویس میدادیم. در مراجعات متعددی که بود، هر کاری از دستمان برمیآمد انجام میدادیم تا خانهدار شوند. ولی یک چیزهایی هم عقلمان نمیرسید؛ مثلاً مجموعهسازی و آپارتمانسازی را بلد نبودیم. اینها باعث شد نظر من راجعبه شهرداری عوض شود و یک پشتوانۀ خیلی عالی برای ما شد. گفتیم حاکمیت شهری طوری باشد که مردم حس کنند متعلق به خودشان است و در آن سهیماند. ولی این مراقبت میخواست و باید عاقلانه رفتار میشد. اگر مردم حس کنند شهر متعلق به خودشان است، همکاری میکنند. موقعی شهر و شهرداری درست میشود که مردم شهر توقعشان از شهرداری زیاد باشد. ما بهشدت میخواستیم مردم توقعشان را از ما افزایش دهند. ظرفیتسازی میکردیم و با همین خواستهها بود که طرحهایی شکل میگرفت. میدان میوه و ترهبار و کمربند فضای سبز همینطوری درست نشد و برای همۀ اینها زحمت کشیده شده است. برای وجببهوجبش مقاومتهایی بود و کار تا حد تیراندازی پیش رفت. همین کوه صفه را اگر ما محکم نایستاده بودیم، تمام شده بود. از یک طرف سپاه و از یک طرف استانداری به شهرداری تیراندازی میکردند. شب سیم خاردار میکشیدند و صبح ما میرفتیم و آن را میکندیم. مردم میدیدند که شهرداری پای منافع شهر ایستاده است.
3
مهمترین چالشهای شهر اصفهان در زمان مسئولیت شما چه بود و الان چه چیزهایی است؟
یکی از چالشهای بسیار عمدۀ مدیریت شهری نبود مدیریت یکپارچه است. اصلاً مهم نیست چه کسی مدیر باشد؛ مهم این است که هم اختیار داشته باشد و هم مسئولیتش را بپذیرد. حالا اختیار یک جاست و مسئولیت جای دیگر. اینکه نمیشود. از کسی که اختیار دارد میتوان مسئولیت و پاسخگویی خواست. این مدیریت شهری متأسفانه وجود ندارد و دلیلش را نمیدانم. کسانی که در دستگاههای اداری دستاندرکار امور مردماند باید بتوانند دور یک میز بنشینند. ما در این زمینه مشکلات زیادی داریم. حتی دولت نمیتواند مدیرانش را در شهر هماهنگ کند. هرکس ساز خودش را میزند. ساختار شهرداری مشارکتناپذیر است؛ یعنی مشارکت نمیخواهد. دولت و حکومت ما مشارکت نمیخواهند. هر جایی هم میخواهیم مشارکت کنیم و انتخاب کنیم، پس میزنند و میگویند ما میدانیم صلاح شما چیست. مشارکت بهیکباره اتفاق نمیافتد؛ زیرساختش حزب و اِنجیاُ (NGO) است. الان شورای شهر اصفهان سیزده نفرند. شهردار را انتخاب میکنند و بعد شش نفر طرفدار شهردار میشوند و شش نفر میخواهند استیضاح یا برکنارش کنند. یک نفر هم مسئول این طرف و آن طرف کردن شهردار اصفهان میشود. کجای دنیا این حرفهاست؟ با کدام عقلی جور درمیآید؟ در شهر اصفهان که پانزده منطقه دارد، اگر مردم بخواهند مشارکت واقعی داشته باشند، شورای شهر باید متشکل از دستکم 150 نماینده باشد. آنوقت نقش یک نفر میشود یکصدوپنجاهم؛ بنابراین نمیتواند مانور زیادی بدهد و مجبور است خودش را در یک گفتمان جای دهد. در یک گفتمان که باشد جرئت نمیکند بگوید فلان امتیاز را به من بدهید تا از شما طرفداری کنم. کم که باشند، زدوبندها شکل میگیرد. طبق تجربهای که این سالها کسب کردهام میگویم؛ در انتخاب نباید پر و خالی ببینیم، سیاهوسفید ببینیم. «عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو». برای اینکه مشارکت فراهم شود، باید نقاط اتصال را فراهم کرد. مشارکت یک مفهوم انتزاعی نیست و اگر نیرویی وجود دارد باید به سیستم وصل شود؛ اما دور آن را ایزوله کردهاند و نمیتوان نقطۀ اتصال پیدا کرد. نمیخواهند این نقاط اتصال زیاد باشد. باید طوری باشد که بتوانند کنترل کنند.
4
ساختار سازمانی و نیروی انسانی شهرداری چه ضعفهایی دارد و برای بهرهوری بیشتر چه تغییراتی باید در این ساختار ایجاد شود؟
من کارهایی که آن موقع به عقلم میرسید انجام دادم. من نمیتوانستم ساختار را عوض کنم؛ ولی آدمها را میفرستادم خارج از ایران تا فضاها و شهرها را ببینند. شهرداری شده بود بستری که هفتهای یک گروه از شهرها و استانهای مختلف برای بازدید خدمات شهری به آن میآمدند. همه در حال تبادلنظر و ارتقای تجربیات و گفتوگو بودند تا همۀ قابلیتها به شهرهای دیگر نیز گسترش پیدا کند. مدل تهران همه از روی اصفهان پیاده شده بود. تهران سازمان میادین، سازمان ترمینال و سازمان پارکها نداشت. ما در نوعی شرایط جنگی بودیم؛ نه جنگ فیزیکی، بلکه شرایط ناپایدار. من چند سال شهردار بودم؛ یا زندان بودم یا با وثیقه آزاد بودم. آنوقت چطور روی چارت کار کنم؟ من فقط میخواستم تدارکی ببینم تا کاری انجام شود.
شهرداری که بسته به شورای شهر است با هزار گرفتاری میتواند برای خود سازمان و تشکیلات درست کند. اگر هم درست کند، آیا شهردار بعدی به آن قائل است؟ خیر. به نظر من در این شرایط میتوان کارهای استراتژیک مؤثر انجام داد؛ طوری که دیگران نتوانند تعطیلش کنند. مثلاً یک بار یک شهردار کتابخانۀ شهرداری اصفهان را تعطیل کرد. ما دوباره آن را راهاندازی کردیم، شهرداران مناطق اصفهان هم قرار بود هرکدام کتابخانۀ جدا ایجاد کنند. ما به احداث فرهنگسراها و گالری رو آوردیم. شهرداری که تالار و تئاتر عروسکی درست نمیکند، ولی حالا اگر کسی بخواهد این کتابخانه را تعطیل کند، باید بهایش را هم پرداخت کند؛ باید تعطیلی کتابخانه به نام او تمام شود. همانطور که ما فضای سبز را گسترش دادیم، میتوانستیم کنار رودخانه را هم تفکیک کنیم تا خانه بسازند. هر دو قانونش وجود داشت و هر دو را میشد توجیه کرد؛ ولی رویکرد مهم است. در شرایطی که ما هنوز توانمند نشدهایم، قانون نداریم، مشارکت مردم را هم نداریم، نخبگان در حاشیهاند و حضوری در سیستم و جامعه ندارند. آدمهای نخبه و آکادمیک که نمیآیند پشت در بایستند و نوبت بگیرند و بعد هم ما ریشخندشان کنیم. باید ناز آنها را کشید و بستری برای حضورشان فراهم کرد. این افراد باید تراوش کنند و تشنگان را با نظراتشان سیراب کنند. ما به تعدادی نیروی ورزیده نیاز داریم و به همین دلیل با دو دانشگاه صحبت کردیم که نیروها حتی بدون مدرک فقط آموزش ببیند. ما مدعی هستیم که جریان فرهنگی را وارد بدنۀ شهرداری کردیم، نه بهعنوان کارنامۀ شخص من؛ چون کار دستهجمعی همۀ دوستان بوده است. این مقولۀ فرهنگی تا قبل از انقلاب و تا قبل از ما در سیستم شهرداریهای هیچ شهری نبوده است. من معاون فرهنگی را خارج از چارت ابلاغ دادم. مکاتبه کردند، ایراد گرفتند، توبیخ کردند؛ ولی گوش ندادیم. توصیه به خلاف قانون نمیکنم، ولی در آن شرایط لازم بود و یک حرکت سمبلیک به شمار میآمد. یک روز فردی پیش من آمد و گفت اصفهان میخواهد هنرستان موسیقی درست کند، ولی نه علما اجازه میدهند، نه سیستم اداری. ضدش هم هستند. اما ما شهرداری منطقۀ 5 را که یک ساختمان قدیمی در جلفا بود برای هنرستان تخلیه کردیم. من با این کار میخواستم در ذهن سیستم بگنجد که فرهنگ مقدم بر کار اداری است.
5
بهترین راهکار برای انتقال دانش و تجربه افراد پیشکسوت به نسل جدید چیست؟
این را هم نمیخواهند شکل بگیرد. شما اگر دغدغه دارید، باید همین کارها را بکنید. نه ساختارش وجود دارد و نه میخواهند. شما شنیدهاید که ردههای اول مملکت از رئیسجمهوری و وزرای مؤثر راجع به شهرداری و شهر و محیط زندگی مردم صحبتی کرده باشند؟ بستر آماده نیست و دغدغهشان هم این نیست. گرفتاریهای متعدد دارند. من زمان شهردار بودن نامهای به آقای خاتمی نوشتم که از ما توقع داشته باشید. چرا توقع ندارید؟آقای طالقانی میگفت اگر وضع به جایی رسید که خواستند ملت را با معدههای مالی قانع کنند، جامعه به وضعیت بدی گرفتار شده؛ یعنی خالی از آرمانها و آرزوهاست. مسئولین وعده میدهند که ما سر کار میآییم و پول خودتان را به خودتان میدهیم
مهمترین نیاز شهرداری اصفهان در زمان مسئولیت شما چه بود؟
سیستم ما همهجانبه و همهسویه نبود و ما سعی میکردیم در این بخشها قدمهایی برداریم. آموزشوپرورش که دست ما نبود، ولی کمکش میکردیم. بهداشت و اقتصاد هم دست ما نبود. شهر یک پیکر واحد است، اما هرکس یک گوشهاش را گرفته و دارد کاری میکند
. یکی پول هوایش را میگیرد، یکی امواج رادیو و تلویزیونش را، بانکها گردش مالیاش را، ادارۀ مالیات مالیاتش را و زبالهاش هم مال شهرداری است. مردم از وجهی که پرداخت میکنند بهرهمند نمیشوند و حس نمیکنند این رقم به خودشان برمیگردد. کسی که مالیات میدهد در جامعه ارزشمند نیست و ارج و قرب ندارد و این یک رویکرد ملی میخواهد. ما هنوز تکلیفمان را با سرمایه مشخص نکردهایم. ما کسی را که مالیات میدهد ضدارزش میدانیم. کسی را که ماشین گران سوار میشود ضدارزش میدانیم. آن موقع تورم نبود، پول ارزش داشت، مسائل روانتر بود و ازدحام جمعیت هم نداشتیم. الان سنها زیاد شده، شهرها پرتراکم شده، توریسم قطع شده، انواع و اقسام گرفتاریها بهوجودآمده و مسائل فرق کرده است. آن موقع شرایط آرام بود؛ ولی خیلی چیزها دست ما نبود. در آن بخشی هم که دست ما بود، هر چه به عقلمان میرسید و مردم میخواستند انجام میدادیم. حکومت باید حداقلهای معیشت مردم را در چهار مقوله تأمین کند: اول، بهداشت و درمان؛ دوم، آموزش که حکومت باید راهکار آن را فراهم کند و البته پرورش (که مغفول مانده است)؛ سوم، مسکن؛ چهارم، کار. باید به فرد کار داد یا حداقل حقوق داد، وگرنه دزدی میکند. این فرد باید بتواند جایی سکونت کند؛ چیزی هم بخورد و اگر مریض شد برود دکتر. آنوقت میتوان توقع داشت دزدی نباشد، جامعه معتدل باشد و رشد کند. این حداقلها باید تأمین شود و دغدغه را باید از مردم گرفت. این کار را در دنیا کردهاند و در ایران هم شدنی است. نمیخواهند. میخواهند به سلایق خودشان عمل کنند. ما در کشور 20 میلیون خانوار داریم. تعدادی از آنها دارا هستند و تعدادی نیستند. باید به آنها که ندارند کمک کرد. بنیاد مستضعفین، بنیاد مسکن، بنیاد شهید، این همه خیریه، همۀ اینها برای همین کار هستند و کار هم خیلی کار شاقی نیست. ما اصلاً مبنای آماری نداریم. شما نمیدانید اصلاً در اصفهان چه کسانی ساکناند. خبر ندارید در خانهها چه خبر است. یک شهر قدیمی که 750 سال تجربۀ پارلمان دارد نمیخواهد این تجربیات را یاد بگیرد؟ این مسئله امنیتی نیست. در لندن برای ساکن شدن باید اطلاعاتت را در سیستم ثبت کنی. البته میتوان ثبت نکرد، ولی دیگر خبری از خدمات دولتی نیست. ما مبنای آماری نداریم. نمیدانیم در شهر مثلاً چند مهندس، چند کودک، چند بیکار و چند معتاد زندگی میکند!
6
در دورۀ کاری شما چه تغییر و تحولاتی در فرایندهای شهرداری به وجود آمد؟
نقدی که من خودم به خودم وارد میدانم این است که ما خیلی کارها را باید میکردیم و نکردیم. مخصوصاً در زمینۀ توریست و برای بافتهای تاریخی و ساختمانهای باارزش. عقلمان نمیرسید. در این عرصهها کارنامۀ خوبی نداریم. بارها و بارها از جلو حمام خسروآقا رد شدیم و عقلمان نمیرسید این گوهر را که از دوران صفوی مانده بازسازی کنیم. در حوزۀ ورزش و فرهنگ باید بیشتر کار میکردیم؛ چون جامعه پذیرشش را داشت و مردم هم ظرفیتش را داشتند. مردم بیشتر از سیستم اداری ظرفیت دارند. مردم تشنۀ خدمتاند. سال اول که من به اصفهان آمدم 119 نفر در رودخانه غرق شده بودند. خانوادههای اینها با گریه و زاری دم آتشنشانی و شهرداری میگفتند چه کنیم. من خودم وقتی به یک سفر خارجی رفته بودم، چند دست لباس غواصی برای آتشنشانی آوردم. اینها نبود و نمیشد تهیه کرد. در تابستان در نقاطی که برای شنا میرفتند، پاسبان و نیروی انتظامی گذاشتیم و فشار آوردیم نیروها استخر بسازند. گفتیم پول از ما و کار از شما. با این کارها آمار غرقیها بهشدت کاهش پیدا کرد.
مهمترین تصمیم مدیریتی که در زمان مسئولیتتان گرفتید چه بود؟
ساماندهی زمینهای مشارکتی با مردم، رویکرد فرهنگی شهرداری، رویکرد فرهنگ شهرنشینی، زیبا کردن کاربردی شهر، نه اینکه برویم دیوار رنگ کنیم یا شهر را بزک کنیم و… . همۀ مردم باید به پارک دسترسی داشته باشند و بتوانند اوقات فراغتی را در آنجا بگذرانند. باید فضاهایی برای کوهنوردی در اختیار مردم باشد. مسیر فرهنگ و ورزش را در حدی که میتوانستیم و عقلمان میرسید، برای مردم هموار کردیم.
چه تجربۀ ناموفقی در شهرداری داشتید؟
اوایل ما فکر میکردیم باید شفاف و جدی و مقتدرانه بایستیم و کار کنیم که منجر شد به پروندهسازیها و زندانهایی که نصیبم شد. تجربهای که پیدا کردم این بود که سیبل نباشم. وعدۀ سرِ خرمن بدهم و پشت کسی قرار بگیرم. آنها انجام بدهند و من هم مدافع آنها باشم؛ چون از شفافیت خوششان نمیآمد. وقتی قواعد بازی جور دیگری است و شما بخواهی صادقانه بازی کنی، زمین میخوری و نابود میشوی. یا باید به میدان نروی یا با آرایش دیگری بروی. اگر کسی چاقو دستش است که من نمیتوانم روبهروی او قرار بگیرم. یا باید نروم یا باید با چماق بروم. من دیگر درس گرفته بودم که آنها اهل صداقت نیستند. عدم موفقیتهایم بیشتر مربوط به کارهایی است که عقلمان نمیرسید انجام دهیم. هیچگاه دورهای برای آموزش اینها نبوده است. رانندگی دوره دارد؛ پرستاری دوره دارد؛ اما برای شهرداری هیچ دورهای وجود ندارد. 750 شهرداری وجود دارد؛ اما کجا شهردار تربیت میکنند؟
7
اگر الان پست سازمانی در شهرداری اصفهان داشتید، چه کارهایی انجام میدادید یا از انجام چه کارهایی ممانعت میکردید؟
در موقعیت فعلی من قبول نمیکردم، بهعلت ترکیببندی شورای شهر. من روحیهام این نیست. من با شورای 150 نفره کار میکنم؛ اما با اینها نه. مرد و مردانه با همین ساختار سیاسی به میدان میآیم. با 150 نفر، ده روز وقت صرف میکنم و حرف میزنم. ضبط میکنیم؛ صورتجلسه میکنیم؛ چون میخواهیم کار کنیم. اگر کسی دغدغهای برای این مملکت دارد، باید منطقی گفتوگو و مطالبهگری کند. مطالبات هم باید در سطحی باشد که بتواند برآورده شود. وقتی میخواهی کنشگر باشی و دغدغهمند باشی، باید هدفت را دنبال کنی تا تحقق پیدا کند. حرف و نظر اعضای شورای شهر باید مطرح شود، باید مردم بدانند، باید به مجلس نمایندگان منتقل شود. کسی هم که در شورای شهر است باید بفهمد اوضاع چگونه است. مطمئنم یک روزی در این مملکت هم حزب درست خواهد شد، هم تعداد افراد شورا.
اگر چه نیروی انسانی، امکانات یا تجهیزاتی داشتید، در شهرداری بهتر میتوانستید کار کنید؟
ما واقعاً باید عقل بیشتری میداشتیم و باید از ما متوقع بودند، ولی هیچکس توقع نداشت.
ممکن است توقع وجود داشته باشد، اما زیرساختهای برآورده کردن توقعها نباشد؟
توقع و متوقع دو مقوله است. اگر این دو را یکی ببینیم، خیر؛ ولی اگر دو تا ببینیم، توجیه شکل میگیرد. موضوع اعتماد پیش میآید و به انحراف کشیده میشود، مانند همین وضعیتی که هست. وقتی این سفره را جلویشان پهن کنیم و ببینند چه چیزی در آن است، اگر توقع داشته باشند، مشارکت میکنند و چلوکباب هم سفارش میدهند و اگر نتوانند، میگویند نیمرو درست کن. اما اگر یک گوشۀ سفره را تا زدی، آنها تصور میکنند مگر چه چیزی در آن است که پنهان میکنند. آزادی. اینگونه هم نیست که ما ایدئالگرا باشیم، ولی باید به آزادی اعتقاد داشته باشیم. من اگر کارهای بودم روزنامهها و نهادهای منتقد شهرداری را تقویت میکردم تا ایراداتمان را بگویند و افشاگری کنند. آن را که حساب پاک است، از محاسبه چه باک است. من شهرداری بودم که به خبرنگاران پایتخت گفتم درِ تمام اتاقهای شهرداری به روی شما باز است. استدعا دارم از ما انتقاد کنید.
8
راه تحقق توسعۀ پایدار در اصفهان چیست؟
اگر بخواهم یک جواب آکادمیک بدهم میگویم از طریق یک بستر علمی. آیا تجهیزات و تکنولوژی ارتقا پیدا کرده، موبایلها پیشرفت کرده، کلابهاوس درست شده و امکان صحبت تصویری فراهم شده؛ اما علوم اجتماعی و مردمشناسی و شهرشناسی در جا زده؟ معلوم است که آنها هم پیشرفت کرده است. یکی از پروژههای سازمان ملل کوچک کردن دولتها و مشارکت مردم است؛ تقویت اِنجیاُها (NGO) و سازمانهای مردمنهاد است. میگوید شما گروه تشکیل دهید من شما را توانمند میکنم، من خوراک میدهم و در حد بضاعت برایتان کنفرانس میگذارم. با هم گفتوگو کنید. اگر لازم است به دانشگاهها معرفی میشوید؛ دورۀ ارتقا میبینید تا سطح فهم و شعورتان بالا برود. اینها همه راهحل علمی دارد؛ ولی ما نمیخواهیم راهحل علمی برویم. دیدگاههای شخصی هم وجود دارد و هرکس میخواهد بگوید چه باید کرد؛ ولی ما در این شرایط نمیتوانیم برنامهریزیهای بلندمدت داشته باشیم، ما باید در این شرایط کارهای نقطهای یا کارهای استراتژیک انجام دهیم.
9
صحبت پایانی؟
من بهواقع میگویم که درصد زیادی از کارهایی که انجام شده مربوط به مدیران شهرداری، شهرداران مناطق و کارکنان زحمتکش شهرداری بوده است. من برای اینها تابلو بودهام وگرنه ایدههایی بوده که متعلق به من نبوده، ولی به نام من تمام شده؛ البته برخی هم متعلق به خودم بوده است. سعی کردیم بستری فراهم شود که تمامقد پشت سر مدیران شهرداری بایستیم. مدیران و کارکنان شهرداری آنتنهای قویای دارند. اگر بفهمند ککی به تنبان شهردار است، آنها هم هر کاری دلشان میخواهد میکنند. اما اگر بعد از یک مدت بفهمند نه، این خودش است؛ ماجرا دستشان میآید. وقتی من از مدیر و شهردارم حمایت کنم، او هم از من حمایت میکند. میگویم اگر میخواهی بروی از مردم پول بگیری بیا از خود من بگیر. آبرویت را به پول نفروش. این نقطهضعفی است که به دست کسی میدهی. فردا چپچپ به تو نگاه میکند و اگر آن پول را هم به او پس بدهی، فایده ندارد؛ چون تو را آلوده کرده است. حالا برای اداره حراست درست کنید؛ حراست را هم میخرند. مهمترین موردی هم که برای من وجود داشت حمایت تمامقد آقای کرباسچی بود که اگر نبود، نمیتوانستیم کار کنیم. ایشان حامی محکم ما بود. ما هم قابلدفاع بودیم، وگرنه ایشان در رابطۀ فامیلی و بدهبستانی از من حمایت نمیکردند؛ از حق و از چیزی که تشخیص میدادند درست است حمایت میکردند.
وقتی فهمیدند این مجموعه دارد کار میکند و بضاعتش را به میدان آورده، حمایت میکردند. اختیارات شهردار اصفهان در حد چندرغاز بود؛ ولی همانطورگفتم همۀ اینها باید عوض شود. اختیارات را اضافه کردند. یک سری کارکنان هم در ردههای پایین استانداری بودند که این وسط کاسبی میکردند؛ ولی مدتی که گذشت، فهمیدند این بازیها با این شهرداری ابداً شدنی نیست و با یک رابطۀ خوب به شهرداری میآمدند و کارهایشان را انجام میدادند. ما حمایت روحانیون را هم داشتیم، از آیتالله طاهری و امامجمعۀ موقت آقای روحانی تا وزیر کشور و… . اینها دلوجرئت به ما میدادند. شهرداری اصفهان طوری شده بود که وقتی میخواستند برای تهران شهرداری انتخاب کنند، گفته بودند به اصفهان برو و ببین چه میگویند. آمده بود شهر را ببیند و الگو بگیرد. چپ و راست از استانها میآمدند اصفهان را میدیدند. ما شهربازی درست کردیم، منبرها رفتند و سخنرانیها کردند و حکم کفر ما را امضا کردند. آنوقت آقای محتشمی به اصفهان تشریف آوردند و شبی رفتند شهربازی. بعد جلوی هر دستگاه ایستادند و تماشا کردند. اینها خیلی مؤثر بود و آن فضا را تغییر داد. در توسعۀ پارک و فضای سبز حامی ما بودند و از خیلی از مسائل هم جلوگیری میکردند.
10