مرکز پژوهش‌های تاریخ شفاهی ایران

اصفهان را باید طوری بسازیم و اداره کنیم که تداوم کارهای صفویه باشد

گفتوگو با رضا آزمايش

رضا آزمايش، شهردار قبل از انقلاب اصفهان، دوران ابتدايي را در دبستان فيروزکوهي و دوران دبيرستان را در دبيرستان البرز که آن موقع بهترين دبيرستان پايتخت بود، گذرانده است. وي در دو درس رياضي و ادبيات بسيار خوب بود و با نمرة اخلاق صفر (!) از دبيرستان فارغالتحصيل شد. بعد از ديپلم دوست داشته به آمريکا برود و ادامه تحصيل دهد؛ ولي خانوادهاش او را به هند فرستادند. در آنجا يک سال در رشتة برق درس خواند، ولي سال دوم تغيير رشته داد و در رشتة معماري به ادامه تحصيل پرداخت. بعد از تمام شدن درس، چندين جايزة معماري در هندوستان گرفته و به معروفترين مدرسة معماري در لندن رفته است. در آنجا دو سال دورة مستر (کارشناسي ارشد) معماري را گذرانده و در پايان اين دوره، شاگرد اول شده است؛ تزش نيز رتبة اول را گرفته و ميگويد مقامات شاهنشاهي رسماً از وي تقدير کردهاند.

27ساله بوده که به تهران بازگشته است. مدتي با مهندسين مشاور کار کرده و سپس به دفتر عزيز فرمانفرمائيان رفته و با گروهي همراه شده که نقشة جامع تهران را تهيه مي‌کردند. مي‌گويد آن موقع شهرداري را نمي‌شناختم، ولي بيشتر جاهايي که در نقشه تعريف مي‌شد مربوط به همان خانوادة فرمانفرمائيان بود. مي‌ديدم که اين نقشة جامع طوري تعريف شده که اين خانواده به ثروت برسند. در نهايت به‌بهانه تعديل نيرو، او و پنج نفر ديگر را اخراج مي‌کنند. پس از آن، در وزارت مسکن کارمند مي شود  و بعد از دو ماه با عوض شدن وزير، مقرر مي‌شود که جديدالاستخدامي‌ها به شهرستان بروند.

1


او هم با گذاشتن اين شرط که استخدام و اخراج کارکنان زيرنظرش باشد و شهردار نيز از آن تبعيت کند، به شهرداري اصفهان مي‌رود. از روزي که وارد شهرداري مي‌شود، در تهية نقشة جامع اصفهان ورود مي‌کند. در آن زمان براي همة اعتراضاتش به دربار نامه مي‌نوشته است؛ مثلاً نامه نوشته که شما که مي‌خواهيد در اصفهان ذوب‌آهن بسازيد و سنگ‌آهن را از يزد بياوريد. چرا اين کارخانه را در گاوخوني نمي‌سازيد که هم سنگ‌آهن به آن نزديک باشد و هم آب اصفهان را نابود نکند؟ اجازه دهيد کشاورزان کشت‌و‌کار کنند و برنج بکارند و آب به کوير بيايد و آنجا ذوب‌آهن باشد.

او دربارة سرانجام اين نامه‌نگاري‌ها مي‌گويد: «بعد از شش نامه، ساواک مرا خواست و گفت اعلي‌حضرت به ذوب‌آهن اهميت زيادي مي‌دهند و دکتر شيباني گفته آنجا خوب است؛ تو چه‌کاره هستي که مي‌گويي اينجا خوب نيست؟ حالا دقت کنيد که اگر ذوب‌آهن در گاوخوني بود، آيا زاينده‌رود خشک مي‌شد؟ آيا اين افتضاح به وجود مي‌آمد؟ چقدر اصفهان سرزنده و زيبا مي‌شد! چقدر دهات کويري اصفهان که نانشان به‌زحمت درمي‌آيد در کارخانه مشغول مي‌شدند و نانشان چرب مي‌شد! من همة اين‌ها را استدلال کردم، ولي گفتند در اين کارها دخالت نکن.»

آزمايش از خاطرة ورودش به شهرداري مي‌گويد: «شهردار وقت اصفهان با استاندار دعوا و اختلاف داشت. بعد از او يک شهردار اصفهاني آوردند که آدم موجهي بود. چند نفر به او گفته بودند مرا از سِمتي که داشتم برکنار کند. ايشان مرا خواست و گفت من مي‌خواهم سمت شما را بگيرم و شما مشاور شهردار اصفهان باشي و سمت اجرايي نداشته باشي. من گفتم قبول مي‌کنم مشاور باشم، به شرطي که از شهرداري بروم و بيرون از اينجا دفتر کاري باز کنم. شما هر پرونده‌اي که اظهارنظر مرا مي‌خواهيد براي من بفرستيد. من نظرم را مي‌گويم و آخر هر ماه هم حقوقم را برايم ارسال کنيد. نهايتاً من مشاور شهردار اصفهان شدم، تا اينکه آن شهردار از شهرداري اصفهان رفت و تمام کارهاي عمراني شهر متوقف شد. تا قبل از اينکه من از شهرداري بروم، سالي يک يا دو کار انجام مي‌شد که کوچک‌ترين آن ميدان دروازه تهران بود. روزي مرا در استانداري و در جلسه‌اي که استاندار و رئيس سازمان امنيت و افراد ديگري در آن حضور

2


داشتند خواستند. رئيس ساواک ناراحت بود و مي‌گفت در اصفهان همة کارها تعطيل شده است. ما از شما خواهش مي‌کنيم که برگرديد. گفتم ممنونم که تصور مي‌کنيد آمدن من اثري دارد، ولي من عادت بدي دارم و آن اينکه اگر با سِمتي از پله‌هاي جايي پايين آمدم، هرگز با همان سِمت از پله‌هايش بالا نمي‌روم. گفتند يعني مي‌فرماييد بايد شهردار اصفهان شويد؟ گفتم بله و از جلسه بيرون رفتم.»

او فکر نمي‌کرده در جايي که افراد باتجربه حضور دارند، يک جوان را به‌عنوان شهردار انتخاب کنند و به قول خودش خيال مي‌کرده خلاص شده است؛ اما کمتر از يک ماه بعد، دوباره به استانداري دعوت مي‌شود و به او مي‌گويند شرطش را عملي کرده‌اند. در ادامة ماجرا مي‌گويد: «من گفتم اگر ابلاغ مرا شاه بدهد، من شهرداري اصفهان را قبول مي‌کنم؛ وگرنه به‌هيچ‌وجه نمي‌پذيرم. بعد از يک ماه، با ابلاغ شاه، شهردار اصفهان شدم. به غير از شهردار تهران، من تنها شهرداري بودم که با ابلاغ شخصِ شاه منصوب شدم.»

به گفتة خودش در مجموع تقريباً شش سال همه‌کارة شهرداري اصفهان بوده است. در اين باره مي‌گويد: «سه سال قائم‌مقام شهردار بودم و چون خودم کار مي‌کردم، خيال مي‌کردم شهردار هم خيلي کار مي‌کند. بعداً که شهردار شدم، ديدم شهردار اصفهان تقريباً بيکار است؛ در اتاقش مي‌نشيند و مهندسين و معاونين کارش را انجام مي‌دهند. او فقط امضا مي‌کند. اما من شخصاً به‌عنوان شهردار در کارها دخالت مي‌کردم. قبل از انقلاب، دورة شوراي شهر دو سال بود. من يک دوره در اين شورا حضور کامل داشتم و در دورة بعد، بعد از يک سال همکاري، کار بيخ پيدا کرد و دعوايمان شد. با اينکه از پانزده نفر از اعضاي شوراي شهر، دوازده نفر به ماندن من رأي دادند، من نماندم و بيرون آمدم. نه که به آن دوازده رأي بي‌احترامي بکنم؛ به خاطر اينکه آن دوازده نفر از ساواک مي‌ترسيدند که به من رأي دادند؛ همان‌طور که ممکن است الان هم اعضاي شوراي شهر از برخي‌ها بترسند.»

   از روز اول که به شهرداري اصفهان آمديد، دغدغههاي شما چه بود؟

زاينده‌رود وضعيت بسيار بدي داشت. تقريباً دَه روز به عيد مانده، شهرداري اصفهان نيروهايي مي‌فرستاد که نيزارهاي اطراف رودخانه را آتش بزنند. چند روز در مسير زاينده‌رود ني‌ها مي‌سوختند تا ايام نوروز اين‌ها ديده نشود. بعد از نوروز هم دوباره ني‌ها سبز مي‌شد. هميشه در ذهن من بود که ما بايد دو طرف رودخانه را به‌صورت پارک‌هاي تفريحي درست کنيم. يکي از زيبايي‌هاي شهر اصفهان ميدان شاه (نقش‌جهان) و گنبدها بود که براي کسي که از شيراز به اصفهان مي‌آمد و از شيب به بلندي مي‌رسيد، چشم‌اندازي

3


 

تجربه شهر

از زيباترين صحنه‌هاي شهري جهان را به وجود مي‌آورد. آن‌وقت وزارت مسکن کوي کارمندان دولت را دقيقاً در همان مسير احداث کرد. در نتيجه، اين چشم‌انداز به‌کلي کور شد. يکي از دغدغه‌هاي من اين بود که بار ديگر شهر اصفهان را آن‌طور که بود، ببينيم. متأسفانه در اصفهان هر جايي هر ساختماني که خواستند ساختند؛ اما اين شهر جزو تاريخ بشريت است.

يکي از دغدغه‌هاي من اين بود که راهي پيدا کنم تا مجدداً اصفهان آن‌طور که شايسته است ديده شود. طرح ديگري که در ذهن داشتم اين بود که در کوه صفه، جايي که چشمه هست، يک سالن اجتماعات شيشه‌اي بسازيم که بشود از آنجا تمام اصفهان را ديد؛ تا وقتي افراد را براي جلسات مهم با ماشين‌هاي شيک به آنجا مي‌آورند، بفهمند کجا آمده‌‌اند. قسمتي از کار که بالاي دانشگاه بود، انجام شد؛ اما قسمت ديگرش ماند و بعد از رفتن من ديگر انجام نشد. البته اگر بودم صددرصد انجامش مي‌دادم و به نظرم الان هم اين کار شدني است. اين کارها پول نمي‌خواهد؛ عشق مي‌خواهد. من در اصفهان، بدون پول اين‌گونه کار مي‌کردم. به هرکس که در نقاط مرکزي شهر مثل چهارباغ، قصد ساختمان‌سازي داشت مي‌گفتم تو يک وظيفة شهري هم داري. آدم‌ها برايم فرقي نداشتند؛ مثلاً رئيس انجمن شهر مي‌خواست ساختماني بسازد. به من گفت وظيفة من چيست؟ آن زمان سردرِ بازارچة بلندبالاي هتل شاه‌عباس خراب بود و آخرش هم اصلاً سردر نداشت. داخل بازارچه هم مخروبه بود و به انبار تنباکوي اصفهان بدل شده بود. ما قرار بود اين‌ها را بسازيم و سامان بدهيم. هزينة سردرِ بازارچه را به او واگذار کرديم. ساکنان شهر ديده بودند شهرداران قبلي چه منافعي براي خودشان مي‌خواستند و حالا کسي را مي‌ديدند که نفعي براي خودش نمي‌خواست و از اين موضوع قلباً رضايت داشتند. ايشان به من گفت اول بايد سردر را بسازم تا پروانة ساختمان من صادر شود؟ گفتم شما که اصفهاني هستي بايد بيشتر از من که از نطنز آمده‌ام اصفهان را دوست بداري. پروانة شما همين الان صادر می‌شود.

4


 

تجربه شهر

چون مطمئنم سردر بازارچه را مي‌سازي. آن سردر ساخته شد و آقاي امين هم ساختمانش را ساخت. بعد پيش من آمد و گفت ديگر چه کار مي‌توانم بکنم؟ گفتم يک کار گسترده‌اي داريم. مي‌خواهيم ميدان شاه را سنگ‌فرش کنيم؛ براي حوض فواره بسازيم و براي گنبد مساجد چراغاني درست کنيم. مرا بوسيد و گفت شروع کنيد و هر ماه هزينه‌اش را بفرستيد. تصور نکنيد اين‌ها را شهرداري با پول درست کرد؛ چون پولي نبود. فکر هم نکنيد که با دوشيدن مردم کار کرد. مرحوم امين ميدان شاه را با هزينة خودش ساخت؛ يعني فکر کرد شاه‌عباس ميدان را ساخت؛ چه بهتر که من سنگ‌فرشش کنم. وقتي ميدان تمام شد، من هنوز شهردار اصفهان بودم، ايشان آمد و گفت ديگر چه کار بکنم؟ گفتم آن طرف همان بازارچه سردر ندارد. گفت به همان روال قبل درستش کنيد. آن بازارچه و ميدان شاه (نقش جهان) مديون آقاي امين است. من اين‌ها را مثال مي‌زنم که بفهميد چگونه مي‌شود شهر را ساخت. من پول نداشتم، اما عشق داشتم. حالا موقع اذان که مي‌شود همه آستين‌ها را بالا مي‌زنند که وضو بگيرند و مردم همين‌طور در راهروها معطل‌اند. اين نماز را مي‌شود بعد خواند، ولي تو موظفي جواب مردم را بدهي. خداوند آن‌قدر عجله ندارد که کار مردم را ول کني و به او برسي.

دغدغة من ساختمان‌هاي اصفهان هم بود. بعد از اينکه کوي کارمندان دولت را ديدم، فهميدم وقتي مي‌گويند در اصفهان چهار طبقه اشکال دارد براي چه مي‌گويند، ولي جاي ديگر چهار طبقه و بيش از آن مشکلي پيش نمي‌آورد. اين را بايد مهندسين هفتاد-هشتادسالة متخصص که شهر را مثل کف دست بلدند بگويند. نمي‌شود شهر را با يک قاعدة ثابت ساخت. نمي‌شود در محلة پشت مسجد شيخ لطف‌الله ساختماني ساخت که بادگير هم داشته باشد، ولي بادگير از گنبد بالاتر باشد. ما اطراف اصفهان بيابان‌هايي داريم که اگر کسي عاشق ساختمان‌هاي بلند است مي‌تواند برود آنجا آن‌ها را بسازد. براي چه در جايي اجازه ساخت مي‌دهيم که مي‌دانيم اگر بسازيم، به خودمان

5


 

توهين کرده‌ايم؟ مي‌گويند مالک دارد. خب مالک داشته باشد! همة ما مي‌ميريم و آنچه مي‌ماند اصفهان است. با احترام به مالکيت قرار نيست به شهر توهين شود. اعتقاد و دغدغة من اين‌ها بود.

آن موقع که من آمدم زاينده‌رود آب داشت، اما مادي‌ها آب نداشتند. دستور دادم تمام مادي‌هاي اصفهان بايد آب داشته باشد. اين دغدغة من بود؛ چون فکر مي‌کردم شاه‌عباس که بي‌عقل نبوده و هر کاري دليلي دارد.

ما بايد براي اصفهان مجهز باشيم. اگر مسجد شاه آتش بگيرد و بخواهيم همان‌طور که آتش جاهاي ديگر را خاموش مي‌کنيم، آن را هم خاموش کنيم، ديگر چيزي از آن نمي‌ماند. ما بايد خودمان را مجهز کنيم. ما شهري داريم که ماشين‌هاي آتش‌نشاني آن بايد شکل‌هاي مختلف داشته باشد و خودروهاي ما بر مبناي اينکه کجا آتش گرفته حرکت کنند، نه اينکه يک خودرو براي تمام شهر باشد. آن موقع نمايشگاهي از تجهيزات آتش‌نشاني در تهران برگزار شده بود و شرکتي انگليسي ماشين‌آلات آتش‌نشاني را در معرض ديد گذاشته بود. نمايشگاه که تمام شد به اين نتيجه رسيدند اگر بخواهند ماشين‌آلات را برگردانند انگلستان، به‌اندازة قيمت خودش خرج دارد. در نتيجه گفتند به نصف قيمت فروخته شود و به تمام شهرداري‌هاي ايران اعلام کردند. همة شهرها شهردار داشت، ولي تنها شهرداري که ماشين‌آلات را خريد من بودم. مثلاً ماشيني بود براي خاموش کردن آتش در برج. اصفهان برج نداشت، ولي مرا داشت که گفتم يک روزگاري اصفهان هم برج پيدا مي‌کند و اين تجهيزات لازم مي‌شود. حالا اگر مي‌خواهيد در محور شاهين‌شهر برج بسازيد، بسازيد. من فکر مي‌کردم تا من هستم در اصفهان برج ساخته مي‌شود؛ در نتيجه براي خاموش کردن آن هم ماشين خريدم. شوراي شهر گفت اين ماشين‌ها به چه درد مي‌خورد، ولي ديدگاه من در مورد اصفهان اين‌گونه بود.

من به «اصفهانِ موجود» فکر مي‌کردم و خودم را متعهد مي‌دانستم به اينکه کارهاي ما تداوم کار صفويه باشد. منظورم اين نبود که بتن هست، ولي ما با آجر و خشت ساختمان بسازيم. منظورم اين بود که نماي خارجي ابنية شهري اصفهان در محدودة پنج‌سالة اصفهان، که حواشي آثار باستاني است و اصفهانِ آن زمان به محدودة پنج‌ساله ختم مي‌شد، بايد متناسب باشد. اعتقادم بر اين بود که تمام شهر اصفهان در آن محدوده بايد آجرنما باشد. شهرهاي تاريخي در معماري ما مثل جدول‌ضرب است؛ نظم رياضي دارد و نظم رياضي زيبايي‌اي دارد که درک مي‌شود. قاطعانه بايد از محدودة پنج‌سالة اصفهان به‌صورت فيزيکي، نه‌فقط روي کاغذ، حفاظت کنند. داخل ساختمان‌ها بايد نيازهاي مالک را برطرف کند؛ اما آنچه برِ خيابان به وجود مي‌آيد متعلق به مالک نيست، متعلق به شهر تاريخي اصفهان است.

   آيا اصفهان در معماري از اصول و قواعد خاصي پيروي ميکند؟

خير. مثلاً آيين‌نامه مي‌گويد در محدودة تاريخي اصفهان ارتفاع نبايد از شش متر بيشتر باشد و بايد آجر کرم‌رنگ استفاده شود. اين‌ها رعايت مي‌شود؟ اصفهان قديم جايي نيست که هرکس به‌تنهايي براي آن تصميم بگيرد؛

6


 

چون آنجا زمين يا ملک دارد. شهرداري اصفهان بايد به تمام خيابان‌هاي محدودة پنج‌سالة اصفهان فکر کند. دفاتر مختلف بايد براي آن طرح بکشند و يک شوراي پنج‌نفره که متشکل از مهندسين درجه‌يک اصفهان باشند، بهترين طرح را انتخاب کنند. طرح بايد در بايگاني فني شهرداري بماند و هر وقت هرکس خواست ساختماني در اين محدوده بسازد، بگويند بايد نماي کلي آن مطابق اين طرح باشد. قبل از انقلاب براي طراحي خيابان شاه، با تابلوهاي پنج‌متري طرح پرسپکتيو خيابان را کشيديم و زماني که شاه براي بازديد به هتل عباسي آمد، آن را به او نشان داديم. پرسيد اين چيست؟ گفتيم اين طرح خيابان شاه است که هرکس مي‌خواهد بنايي آنجا بسازد بايد مطابق آن باشد. محدودة بيرون شهر اصفهان آزادي عمل دارد، البته در چارچوب آيين‌نامه.

   مهمترين تصميم ماندگاري که براي اصفهان گرفتيد چه بود؟

يکي از مهم‌ترين چيزهايي که الان خراب شده، ولي بعداً حتماً درست مي‌شود زاينده‌رود است که بايد ماندگاري همراه با زيبايي داشته باشد. اينکه مي‌گويم بعداً درست مي‌شود به اين دليل است که بعداً همه به اين نتيجه خواهند رسيد که ما بايد براي کارخانه‌هايي که نياز به آن دارند، آب از خزر يا خليج‌فارس بياوريم. بخارهايش را هم به سردخانه ببريم و تبديل به آب خوردن کنيم و در اختيار مردم بگذاريم. از اين به بعد هم امثال اين کارخانه‌ها را در مجاورت دريا و خليج بنا کنيم، نه وسط کرمان و اصفهان و يزد. اگر کارخانه‌هاي ما در کنار دريا و خليج فارس باشد، اضافه جمعيت ما به جنوب مي‌رود؛ چون در آنجا کار هست. همه‌جا مردم جهان به دنبال فعاليت و کار مي‌روند.

7


 

درست است بارندگي کم بوده و آب رودخانه فروکش کرده؛ ولي قرار نبود کسي از آن به کاشان و قم آب بدهد؛ قرار نبود کسي به ذوب‌آهن آب دهد تا زاينده‌رود اصفهان بي‌آب بماند. چه باران مي‌آمده و چه نمي‌آمده، زاينده‌رود هميشه آب داشته و بايد باز هم داشته باشد، به‌خصوص حالا که سد هست. اين يکي از محورهاي اصفهان است. البته محورهاي ديگر هم هست؛ فقط ميدان شاه نيست، مثلاً برج‌هاي کبوتر هم هست. يکي از زيباترين معماري‌هايي که در جهان به آن فکر شده معماري برج کبوتر است. ذکاوت ايراني با لانة کبوتر يک اثر معماري به وجود آورده که هم کبوتر خيال مي‌کند دارد وارد چاه مي‌شود و هم لانه‌اش را طوري مي‌سازد که فضله‌اش در پايين جمع شود تا آن را در کشاورزي استفاده کنند. حتي اگر ديگر کبوتري در دنيا وجود نداشته باشد، اين معماري گوياي ذهن قهار مهندسي ايراني است و بايد حراست و حفاظت شود. خيال مي‌کنند برج کبوتر که چيزي نيست؛ ولي هست و اين را نه‌فقط در دانشکدة معماري به دانشجويان، بلکه به کل جامعه از طريق همين تلفن‌هاي همراه و تلويزيون بايد گفت. مردم بايد بفهمند که اگر هيچ اروپايي هم به ايران نيامد، خودشان بچه‌هايشان را براي بازديد ببرند و چند دانه گندم براي کبوترها بريزند و آنجا را ببينند. اين ديدن‌هاست که انسان‌ها را متحول مي‌کند. علت حفظ اين‌ها و حفظ برخي محله‌ها بايد به مردم تفهيم شود، نه اينکه فقط زورگويي باشد. پشت زور تخريب است. به آثار اسلامي هند نگاه کنيد و ببينيد چه کسي براي نگهداري آن هزينه مي‌کند. نه اينکه دولت هند آن‌ها را دوست ندارد يا به آن‌ها توجه نمي‌کند؛ قطعاً توجه مي‌کند؛ چون ميليون‌ها مسافر از سراسر جهان به آنجا مي‌روند و درآمد زيادي براي هندوستان دارند؛ اما واقعاً چه کسي اين‌ها را نگهداري مي‌کند؟ ناباورانه مي‌رسيد به اسم آقاخان محلاتي. گريه‌آور است! او آنجا اين‌قدر هزينه مي‌کند و در اصفهان نمي‌کند؟ چرا مي‌کند. حتي او قرار بود در اصفهان هتل آقاخان را بسازد و چقدر براي نقشة آن در آمريکا هزينه شد و چه نقشة زيبايي داشت! بعد از انقلاب، آنجا که قرار بود هتل آقاخان باشد نمايشگاه شد. اين‌قدر تدبير در اصفهان پيدا نشد که بدانند اين مرد پول دارد و با پولش مي‌شود اصفهان و يزد و کرمان را آباد کرد و خرجش را از گردن دولت و مردم باز کنيم. او که در هند خرج مي‌کند، اينجا عاشق‌تر است؛ چون جدش اهل محلات بوده و ايراني است. دلش مي‌خواهد هرجا مي‌نشينند بگويند ببينيد آقاخان اصفهان را چگونه نگهداري کرده است؛ اما هيچ‌گاه از اصفهان کسي دنبال اين کار نرفت.

   ايدئولوژي و انقلاب چقدر بر فرايند مديريت شهري اصفهان تأثيرگذار بود؟

بستگي به اين دارد که شما چگونه به تأثير نگاه کنيد. در همه‌جاي مملکت، ثروتمندان بزرگي هستند که با بانک‌هاي بزرگ کار دارند. بزرگ‌ترين آن‌ها هم بزرگان اصفهان هستند. من که شهردار اصفهان شدم، دلم مي‌خواست بفهمم کدام اصفهاني از بانک ملي ايران وام هنگفت مي‌گيرد. نمي‌توانستم از رئيس بانک بپرسم. روزي کسي به من خبر داد دو نفر مي‌خواهند کارخانه‌اي را که در اصفهان گرو بانک بوده پس بگيرند.

8


 

آن موقع مجلس شوراي ملي هم قانوني تصويب کرده بود که شهرداري‌ها حق ندارند زمين‌هاي مردم را زير قيمت روز بخرند. معامله‌اي صورت گرفت و قيمت روز زمين کارخانه مشخص شد. من روز بعد لايحه‌اي به شوراي شهر دادم، مبني بر اينکه طبق قانون مجلس شوراي ملي، ما اين کارخانه را احتياج داريم؛ چون ابنيه‌اي که در اين کارخانه هست تاريخي است و کارخانه هم از اينجا رفته است. پس ما مي‌توانيم با نگهداري آن، سالن کنفرانس و تئاتر به وجود بياوريم و قيمتش را هم مطابق روز پرداخت کنيم. لايحه تصويب شد و ما با همان قيمتي که بانک کارخانه را واگذار کرده بود، آن را پس گرفتيم. ما کارخانه را به نفع مردم شهر از چنگ يک ميلياردر خارج کرديم؛ هرچند بعداً آن را سازماني براي مستضعفين کردند و هرگز کسي نتوانست ساختمان را پس بگيرد؛ چون کسي که مي‌تواند برود کنار زاينده‌رود جا پيدا کند مستضعف نيست.

زماني که من به اصفهان آمدم همه‌جاي اصفهان ويرانه و کثيف بود. مهندس حجازي مردي بود که اصفهان را از اين فلاکت نجات داد. شهر بايد بوي گل مي‌داد که اگر پارکي هم ساخته شود به درد بخورد و اين کار را مهندس حجازي کرد. من براي اصفهان ديدگاه‌هايي داشتم و بعداً هم از دربار نامه آمد که نماي ابنية اصفهان در محدودة پنج‌ساله بايد آجر باشد.

   طي اين چهار دهه، از تجربيات شما در مديريت شهري اصفهان استفاده کردند؟

بعد از انقلاب فقط آقاي ملک‌مدني، آن هم به‌خاطر داشتن مهندس حقاني کنار دستش اين کار را کردند. آقاي کرباسچي استاندار با حکم امام به اصفهان آمده بود. زيرزمين استانداري را هم به زندان تبديل کرده بودند. هرکس حرف مخالف مي‌زد، او را آنجا مي‌انداختند. دادستاني اصفهان اعتراض کرد و استاندار گفت من والي شهرم. اين قدرت‌نمايي خوب بود، ولي عقلش کار نکرد و استانداري را در محدودة آثار باستاني ساخت. نامه‌اي از طرف ايشان آوردند که من مشاور باشم. من در جواب نامه نوشتم که من چندين ايراد دارم و بزرگ‌ترين آن‌ها اين است که غيرقابل تغيير هستم؛ بنابراين به درد شما نمي‌خورم. نامه را براي استانداري فرستادم. دوباره مکاتبه کردند که ما قبول داريم. من دوباره نوشتم يکي ديگر از ايراداتم اين است که عادت ندارم بليت رفت‌وبرگشت اصفهان را بخرم و بعد به شما نامه بنويسم که پول بليت مرا بدهيد. اگر مي‌خواهيد من به اصفهان بيايم، بايد يک سال بليت رفت‌وبرگشت مرا خريده باشيد. يک ماه بعد گفتند خريديم بيا. مي‌خواهم بگويم من زندان هم که رفتم، فرقي نکردم. برايم فرق نداشت به‌جاي آقاي کيان‌پور، آقاي کرباسچي استاندار باشد. او به من نياز داشت و در نتيجه اين کارها را کرد؛ ولي اگر خودم تعظيم مي‌کردم و مي‌رفتم، اول مي‌گفت ببريدش در زيرزمين؛ چون درست تعظيم نکرده است. ما بايد توانمان را افزايش دهيم. گفتم براي اعتلاي شهر اصفهان حتي مي‌توانيم از آقاخان پول بگيريم و خرج شهر کنيم، اصفهان يهودي و ارمني و فرقه‌‌هاي ديگر زياد دارد که آدم‌هاي خوبي هم هستند. از اين‌ها بايد پول گرفت و خرج شهر کرد.

9


 

   بهترين فلسفه يک زيست کمالگرا و متعامل را چه ميدانيد؟

تشخيص من اين بود که انساني که دريچة عشق را به روي خودش ببندد قطعاً کمبود انسانيت دارد. عشق يک پاية انسانيت است و هرکس عاشق نمي‌شود نوعي نقص ذهني دارد که بايد تلاش کند آن نقص ذهني را برطرف کند. دوم اگر عاشق شديد، خيانت به معشوق نکنيد، چه زن، چه مرد. حرمت عشق را نگه داريد. عشق را بايد ياد گرفت. انسان باشيم و پايبند قول و شرف. مثل بيعت کردن با حضرت علي (ع). کسي که بيعت مي‌کند و دست مي‌دهد نمي‌تواند خيانت بکند. چرا ما هيچ‌گاه نمي‌گوييم رأي اکثريت ارزش دارد که اگر نداشت، علي بيعت نمي‌کرد. او نمي‌ترسيد، بلکه احترام مي‌گذاشت. چرا فرزند علي با معاويه جنگيد؟ چون معاويه رأي اکثريت را نداشت. حسين بن علي (ع) مي‌گويد من يزيد را قبول ندارم، چون رأي ندارد و بيعت نمي‌کند و کشته مي‌شود. اين فرق آدمي است که مي‌داند وقتي قول بدهي يعني چه. پس ما چرا ياد نمي‌گيريم؟ ما اين هستيم و قرار است چه شکلي شود نمي‌دانم.

10